با گریه مردی راه را آسیمه سر برگشت...
می گفت: "گردان زد به خط، اما نفر برگشت"...
با چشم گریان مادری اسم عزیزش را
با ناله می آورد اما بی خبر برگشت...
تنها سر سجاده با گریه زنی خود را
دلگرم می کرد: "آه! شاید تا سحر برگشت"...
صبح و وداع و ظهر و تنهایی و دلتنگی
آن روز دختر از دبستان بی پدر برگشت...
ایمان تبریزی
پ.ن:بعد مدتها دست به قلم شدم...
اینقدر حادثه غمباره که زبان تو بیانش درمیمونه...
این هم عرض ارادتی ناچیز و پر ایراد به این حماسه بزرگ...
به امید قبولی...
#تسلیت #آتش_نشان
#پلاسکو #شهید
#سروده_های_روشن