روشنای ایمان

خط خطی هایم را مینویسم... التماس ایراد!!!

روشنای ایمان

خط خطی هایم را مینویسم... التماس ایراد!!!

آقا جان...

آری به عشق دیدن تو شعرگفته ام...
گرچه مرا به کوی تو راهم نداده اند...

به امید روزی که بتونم در محضر حضرت آقا شعر بخونم...
ان شاالله...

کجایید ای شهیدان خدایی...

شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ق.ظ

شعر شهدای آتش نشان


با گریه مردی راه را آسیمه سر برگشت...
می گفت: "گردان زد به خط، اما نفر برگشت"...

با چشم گریان مادری اسم عزیزش را
با ناله می آورد اما بی خبر برگشت...

تنها سر سجاده با گریه زنی خود را
دلگرم می کرد: "آه! شاید تا سحر برگشت"...

صبح و وداع و ظهر و تنهایی و دلتنگی
آن روز دختر از دبستان بی پدر برگشت...

ایمان تبریزی

پ.ن:بعد مدتها دست به قلم شدم...
اینقدر حادثه غمباره که زبان تو بیانش درمیمونه...
این هم عرض ارادتی ناچیز و پر ایراد به این حماسه بزرگ...
به امید قبولی...

#تسلیت #آتش_نشان
#پلاسکو #شهید
#سروده_های_روشن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی